بریده ای از کتاب ماه و بلوط:
اما برای جلال، آن زن کولی که کسی نبود؛ از وقتی دلش برای دختر چشم و ابرو سیاهی لرزیده بود، دیگر هیچ چشم و ابرو و خط و خالی برایش حلاوت نداشت. بعد از آن، مقیاس و معیار همه زیباییها برای او، ستاره بود؛ با آن چشمهای سیاه عمیق که دو خورشید در آنها میدرخشید و به بیننده زندگی میبخشید. جلال، نه تنها در خیالش، بلکه در خوابهایش هم، او را در هالهای از وقار و متانت میدید… ای عشق، ای عزیزترین میهمان عمر، دیر آمدی به دیدنم، اما خوش آمدی.
این اثر را می توانید از فروشگاه اینترنتی کتاب مهربان تهیه کنید
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.