هزاران سال پیش با خدای خویش عهد بسته بودم تا فضیلتهایی را که به وعدههای ناچیز شیطان فروخته بودم بازیابم و به او ثابت کنم که همان انسانیم که او آرزویش بود…
آنک مردی طناب دار خویش را مهیا میکند من اما در دلم هیچ رخوتی نیست از برای مرگ انسانی… تو گویی آدمیت مرده است؟؟؟
آنک منم، دست و پا بسته و در بند شده و هر لحظه مرگ خویش را فریاد میزنم، که انسان منهای آزادی یعنی؟
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.