رمانی جذاب، هیجان انگیز، خواندنی، پرماجرا، معمایی و آمیخته با ترس و بی اعتمادی، ترسی درونی که وجود الکساندرا را در برگرفته و بی اعتمادی ناامید کننده ای که او نسبت به خود پیدا کرده است.
همه چیز از یک شب بارانی آغاز می شود، از عبور الکساندرا از جاده جنگلی، مسیری که همسرش تاکید کرده برای بازگشت به خانه انتخاب نکند؛ قضیه به همین جا ختم نمی شود، او در مسیر خود با اتومبیلی تک سرنشین برخورد می کند که کنار جاده توقف کرده است و زنی تنها را می یابد اما تصمیم می گیرد برای حفظ جان خودش آن زن را رها کند و به راه خود ادامه بدهد؛ تصمیمی که به دنبال آن عذاب وجدانی عظیم در راه است، زیرا درست روز بعد خبر کشته شدن زنی در جاده بلک واتر منتشر می شود.
صدایی رشته افکارم را پاره می کند ـ ترق. به تندی چشم هایم را باز می کنم و تمام بدنم منقبض می شود. به طور غریزی، حس می کنم چیزی درست نیست. همان طور در وان، در حد توانم ساکت و بی حرکت می مانم و گوشم راتیز می کنم بلکه از لای در صدایی بشنوم که نشان بدهد در خانه تنها نیستم. حرف هانا به یادم می آید که گفت قاتل جایی این اطراف مخفی شده است. نفسم را حبس می کنم و ریه هایم در نبود هوا به درد و انقباض می افتند. منتظر می مانم؛ اما هیچ خبری نیست…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.