استاد قیاس همچون کنده ی پوسیده ی هیزمی به زمین می غلتد. علی، لحظه ای به جسم ویران او می نگرد و بعد به طرف موتورخانه به راه می افتد.
شب همه جا را در سیاهی پیچیده است. این جا و آن جا، در تیرگی دشت، سوسوی فانوسی به چشم می خورد. هر ازگاهی از میان دکل های پر شده از تاریکی، صدای سوتی به گوش می رسد. صدای سوت کوتاه دیگری از دهانه ی یک زاغه ی تنگ و مرطوب، به طنین سوت ها پاسخ می دهد. افرادی با سر فرو افتاده، یک به یک و به آهستگی به سمت این زاغه ی نمناک در حرکت اند. یک نفر در کنار در وروی زاغه ایستاده و چهره ی آیندگان را در نور فانوسی وارسی می کند و راهشان می دهند. کسی حرفی نمی زند. همه جا ساکت است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.