داستان نجیب زاده ای که پیش از انقلاب روسیه از کشور خارج می شود و پس از انقلاب و شکل گیری حکومت کمونیست به کشورش باز می گردد، مرد که برای حکومت تهدیدی به شمار می آید تنها به واسطه شعری که سالیان پیش به او انتساب داده شده جان سالم به در می برد و به زندگی همیشگی در هتلی که به آن علاقه داشته محکوم می شود؛ آغاز دوران حبس کسالت بار به نظر می رسد، اما به مرور جنبه های دیگری از زندگی هم چون دوستی، همدلی، ارتباط با انسان ها به دور از تبعیض و… ظاهر می شود و دوران با شکوهی از زندگی اشراف زاده ی محبوس، در دنیایی که بسیار فراتر از دیوارهای محدود هتل است، آغاز می گردد.
کنت با خود فکر کرد که: بله چرخ روزگار می چرخد.
در حقیقت، دنیا دور خورشید هم که می چرخد بر محور خودش می گردد. کهکشان نیز می چرخد- چرخی درون چرخی بزرگتر- و نوایی تولید می کند کاملا متفاوت از ماهیت نوای کوبه کوچک ساعت؛ و وقتی آن نوای آسمانی به صدا درآید شاید آینه ناگهان وظیفه درست تر خود را انجام دهد (و به بشر آن کسی را نشان ندهد که تصور می کند، بلکه نشان دهد به چه کسی تبدیل شده است).
کنت سرجایش روی صندلی باقی ماند.
به آرایشگر گفت: «از ته بزن. اصلاح کامل دوست من.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.