داستانی معمایی و ماجراجویانه که از زاویه دید افراد گوناگون روایت می شود و جریانات پس از ناپدید شدن دختری جوان و زیبا به نام آنا را به تصویر می کشد. در حالی که سارا و آنا برای نخستین بار سفری مجردی را به لندن تجربه می کنند، با دو پسر جوان و جذاب آشنا می شوند که به تازگی از زندان آزاد شده اند، مادری در قطار متوجه گفتگو و آشنایی آن ها با یکدیگر می شود، او تصمیم می گیرد به دخترها هشدار دهد و یا والدین شان را از قضیه با خبر کند اما از این کار سرباز می زند. در نهایت کم تر از 24 ساعت بعد اخباری شوکه اش می کند و موجی از عذاب وجدان را به سویش روانه می سازد. دختر جوانی به نام آنا گم شده است!
من آدمی نیستم که به صحبت های روان شناس گوش کنم، اما نمی شود طعنه و کنایه موجود در این موضوع را نادیده گرفت، می شود؟ و احساس می کنم-نمی دانم- انگار در زندگی ام همه چیز دست به دست هم داده اند تا درس های وحشتناکی را به من بیاموزند و مغزم نمی تواند از عهده اش برآید.
برخی از شب ها آن قدر بد می شود که در سینه ام احساس نفس تنگی می کنم. سپس باید بلند شوم و یک فنجان چای درست کنم، البته، تونی هم بیدار می شود. سخت نگران می شود و نگرانی او آخرین چیزی است که می خواهم. زیاد شدن احساس گناه. آنچه سعی می کنم انجام دهم این است که وقتی تنها هستم همه چیز را در ذهنم بارها و بارها مرور می کنم تا بفهمم چرا مسئول هرآنچه برای این دختر بیچاره اتفاق افتاده هستم. بسیار آرزو می کنم که می توانستم به عقب برگردم و نقش دیگری بازی کنم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.