کتاب حاضر روایتی است از زندگی هفده سالۀ کارن بلیکسن در کنیا؛ او پس از ازدواج برای ادارۀ کشتزار قهوه راهی این سرزمین می شود و شیفتگی اش نسبت به طبیعت، حیات وحش و فرهنگ منطقه باعث می شود که با وجود تمام سختی ها و مشکلات به کار کشتزار ادامه دهد و تمام تلاش خود را برای نگهداری از آن به کار گیرد.
با گذشت هر روز، در مدتی که ما بیهوده چشم به راه باران بودیم، آیندۀ کشتزار و امید به آن تیره تر می شد، تا سرانجام به کلی از بین رفت. شخم زنی، هرس، و کشت کاری ماه های آخر کار ابلهانه ای از آب درآمد. کار کشتزار کُند و سرانجام متوقف شد.
در دشت ها و تپه ها آبچال ها خشکیدند، و انواع گوناگون تازه ای از مرغابی و اردک به برکۀ من آمدند. سحرگاهان و به هنگام غروب گورخرها برای نوشیدن آب پرسه زنان به برکه ای که در خط مرزی کشتزار بود می آمدند _ در صف های دراز، دویست یا سیصد گورخر. کره اسب ها با مادیان ها راه می پیمودند و هنگامی که من در میانشان سواری می کردم ترسی از من نداشتند. اما ما به خاطر احشام خود می کوشیدیم مانع از آمدن آن ها بشویم زیرا آب برکه ها کم کم پایین می رفت. با این حال رفتن بدان جا لذت بخش بود چرا که نی بوریا که در گِل می رویید قطعه ای سبز در چشم انداز قهوه ای پدید می آورد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.