این کتاب دربردارنده داستان دختری به نام کورا است که از زبان او روایت می شود. او اکنون به همراه مادر و خواهرش در یک گرم خانه زندگی می کند، این اولین بار است که بعد از مرگ پدرش مجبور شده اند در چنین جایی زندگی کنند، هرچند در تمام مدتی که پدرشان را از دست داده اند در جایی ثابت ساکن نبوده اند چون توانایی پرداخت اجاره را ندارند؛ در حقیقت آن ها بی خانمان هستند. آدیر خواهر کوچک تر کورا است که به دلیل مشکلاتی که در هنگام تولدش پیش آمده مغزش دچار آسیب شده و کمی با انسان های معمولی متفاوت است. حالا این خانواده کوچک سه نفره باید منتظر بمانند تا خانه ای که با درآمدشان متناسب باشد پیدا کنند. چند روزی می گذرد و بعد مامان به دخترها خبر می دهد که قرار است برای زندگی به خانه دوست او ویلا بروند، دوستی که کورا شناخت چندانی از او ندارد و نمی داند چه چیزی آن جا انتظارشان را می کشد.
تمام بعداز ظهر به سابینا فکر می کنم، به این که مثل فرفره من را دورتادور حیاط مدرسه چرخاند و به این که به کتاب درختی ام سرک می کشید و کلمه جمع می کرد. بعد از کلاس آخر در کمدم را به هم می کوبم و از خودم می پرسم سابینا چه چیزی پیدا کرده که مال من است. یعنی، مگر چیزی هم هست که مال من باشد؟ احساسی بهم می گوید شاید گلخانه ی شکسته ام باشد یا یکی از میلیون ها وسیله ای که به خاطر جا به جا شدنمان در طول این سال ها جا گذاشته ایم.
به دقت راهرو را می گردم و صدای جیغ جیغ کفش هایش را می شنوم که به طرف در خروجی می رود. به سمت جلو قدم برمی دارد. قدش از همه ی بچه هایی که توی راهرو قدم می زنند بلندتر است.
می دوم دنبالش. آهسته می زنم روی شانه ی استخوانی اش و می پرسم: «خب، اون که گفتی چیه؟»
برمی گردد. کاپشنش همچنان دور بدن استخوانی اش، که مثل لیوانی بلند است، پیچیده. می گوید: «می خوای ببینی ش؟»
«معلومه.»
می گوید: «باید ببرمت یه جایی.» کتاب هایش را می زند زیر بغلش و لیز می خورد و می رود.
سعی می کنم خودم را به او برسانم. می پرسم: «کجا؟»
«مغازه ی خانم لی. از این جا فقط، حدودا، ده دقیقه راهه.»
می دانم که باید برای امتحان جبر فردا درس بخوانم، ولی می خواهم بدانم که چه پیدا کرده.» می گویم: «باید برم دنبال خواهرم. نمی شه همین جوری برم.»
«باشه پس. تو جلو برو، ولی باید عجله کنی. باید به وقت خوراکی م برسم. بعدش هم مشق هام رو بنویسم.»
درها را هل می دهد و می رود بیرون. آفتاب بهمان می تابد. نور روی سیمان ها افتاده و هوا به سمت بهاری شدن می رود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.