جرج اندیشه های نقادانهاش را از دید قهرمان داستانش به زبان می آورد. شخصیت اصلی رمان که خودش یک تبعۀ انگلیسی ست از اوضاعی که بر مردم کشور برمه میگذرد به شدت متنفر است و در هر فرصتی از آن انتقاد میکند. در حالی که خود مردم برمه به این طرز زندگی عادت کردهاند، او نسبت به این وضعیت اظهار تنفر میکند؛ اما او آدم ترسویی است و نمیتواند این عقایدش را به صورت آشکار نشان دهد؛ چون میداند که تمام اروپاییهای ساکن برمه به شدت از شیوه ی حکومت بر مردم راضی و حتی طالب وارد آوردن فشار بیشتر بر آن ها هستند.
جرج بزدلی قهرمان داستانش را با یک لکۀ مادرزادی روی صورتش مینمایاند که همیشه باعث شرمندگی اوست و او سعی دارد آن را از دید همه پنهان کند. لکۀ مادرزادی همچنین میتواند لکۀ ننگی بر چهرۀ حکومت بریتانیا باشد که جرج آن را به رخ حکومتی که برای دیگران قابل تقدیس است، میکشد.ترس قهرمان داستان، در اثر عشقی واقعی که به زندگی او راه می یابد اندکی تخفیف یافته و او شهامتی به دست می آورد تا برای یک بار به طور علنی نظرش را دربارۀ مردم برمه که در شخصیت دکتر وراسومی تجلی میکند، بروز بدهد. اما دختری هم که عاشقش شده، افکار نژادپرستانه و متعصب دارد و همین افکار قهرمان داستان باعث میشود در این عشق ناکام بماند.
جرج در این رمان نقادانه که خود مدتی در نیروی پلیس برمه خدمت کرده است شیوۀ ادارۀ امپراطوری بریتانیا در کشورهای مستعمرهاش را مینمایاند و از آن به شدت انتقاد میکند.جرج در این رمان شهری خیالی را در شمال برمه توصیف میکند که در آن هفت مرد سفی دپوست بر چهار هزار برمهای، چند صد هندی و چند چینی حکومت میکنند..
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.