تیکه ای متن کتاب :
خرت و خرت لغزش میخ روی موزاییک، تملی را عصبانی کرد، به پهلو غلتید و فریاد زد: بس است، سرم رفت؛
کاش توتوی سگ پدرت بیاید و شرّ تو را از سر من کم کند.
تو یک نوچه ی آویزان هستی، من از آویزان ها بیزارم ، از سینه ریزها، از میزها که نشیمن شاهان بلاهت اند، از پیش بند علف، از ستاره ی ریش ریش خسته ام. مملی گرچه در این میخ زدن آزادی گرچه در خود شادی مملی!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.