No Longer Human
بریده ای از کتاب نه آدمی
دفتر نخست
روزگارم همه شرمساری ست. رویای زندگی آدمیزادی هم ناممکن. در روستایی در شمال شرقی کشور زاده شدم و بسیار گذشت تا برای نخستین بار قطاری دیدم. بی خیال از پل ایستگاه بالا و پایین میرفتم , بی خبر از دلیل بودنش , خیال میکردم آن را ساخته اند تا جلوه ای بیگانه به ایستگاه بدهد و تنوعی برایش باشد , مثل زمین بازی خارجی ها , نگو جلوی رفت و آمد مردم را میگرد. مدت مدیدی با همین خیال سر کردم و بالا و پایین کردنش برایم سرگرمی جالبی بود. پیش خودم می گفتم این یکی از بهترین خدماتی ست که راه آهن تعبیه کرده.بعدها که فهمیدم قضیه چیز دیگری ست و برای کارایی درست شده نه زیبایی , نظرم درباره اش عوض شد. مترو هم همین طور , اولین بار که عکسش را در کتاب دیدم هرگز به بایستگی و کارایی اش نیندیشیدم و خیال میکردم برای اینکه سفر زیرزمینی لذت بخش تر است درست شده. از همان کودکی مدام بیمار و بستری می شدم. در بستر هم به آراستگی ملافه ها و روبالشتی ها فکر میکردم. تا اینکه بیست ساله شدم و دریافتم آن هم کارایی خودش را دارد و این فهم از سفاهت بشری افسردگی عظیمی به جانم ریخت. از قلم نیفتد که معنای گرسنگی را هم نمی دانستم. برداشت اشتباه نکنید, نمی خواهم بگویم نان خانواده در روغن بود. چنین نیت مسخره ای نداشتم. میخواهم بگویم کوچک ترین برداشتی از خود گرسنگی نداشتم. عجیب است , نه؟ ولی یاد ندارم شکمم خالی بوده باشد. از مدرسه که می آمدم همه خانواده قیل و قال کنان می گفت : ” گشنته نه؟ ما هم یادمونه از مدرسه که می اومدیم چقدر گرسنه بودیم. از این آبنبات ژله ای ها می خوری ؟ شیرینی و بیسکوییت..
شما میتوانید این اثر را از فروشگاه اینترنتی کتاب مهربان تهیه کنید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.