رمان و داستان
کتاب اخبار باحال
کتاب گالیسا کی می رسد باران
کتاب دنیایی که هرگز نداشتم
ما اگر پذيرايي كوچكمان را كتابخانه كردهايم، اگر از نسل دايناسورهايي هستيم كه به جاي انگشتر و ساعت جواهرنشان به يكديگر كتاب هديه ميدهند، اما جمعهها، اگر سور و ساتش فراهم باشد، ديزي بار ميگذاريم و سفره را وسط آشپزخانه مياندازيم. يك كاسه سيرترشي، تُنگ دوغ و پياز كه البته ديگر آن را انتظار نداشته باش كه با مشت تكهپارهاش كرده باشيم...
کتاب شکارچیان سرزمین پرواز
کتاب پروانه ای برای تو و داستان های دیگر
کتاب مهتاج
نگاهش روي تک تک قيافههاي حاضران سُر خورد. به عروس برگشت و توري را بالا زد. ناگهان از آنچه ديد نعرهاي از ته دل کشيد. «ثريّا» با صورتي سوخته و با چشمهاي «مهتاج» داشت او را نگاه ميکرد. گردنبندي از جنس آذرخش به گردن داشت و هنوز هم شعلههاي کوچک آتش، شکل شکوفههاي ابتداي بهار در حال سوختن بود...
کتاب از باران تا قافله سالار
ـ «باران» در نشريهي «بازار» چاپ شده است. خبر را از زبان عليمراد فدايينيا شنيدم. نويسندهي همتبار و هممحلهمان... «باران»، داستاني از شهري خشک و تفزده و بيباران ـ مسجد سليمان ـ در نشريهاي متعلق به شهري باراني و خيس ـ رشت ـ داستاني در «نفي» باران و «نانبُر» بودنش، در نشريهي شهري که باران در آنجا نماد طراوت و سرسبزي و زايايي و شادابي است.