عمومی

کتاب آدامس با طعم اکالیپتوس

ریال۴۰.۰۰۰
جن خانه¬ي ما ترشي خيلي دوست داشت. هميشه بطري¬هاي ترشي آلبالو در خانه‌ي ما گم مي‌شد. جن خانه‌ي ما از

کتاب اخبار باحال

ریال۵۵.۰۰۰

گاهي رفتار انسان‌ها خيلي خنده‌آور مي‌شود مخصوصاً وقتي که پاي عشق و عاشقي و جنس مخالف در کار باشد. باور نمي‌کنيد اين کتاب را مطالعه کنيد تا به صحت عرايض بنده پي ببريد.

کتاب گالیسا کی می رسد باران

ریال۱۵۵.۰۰۰
كنار دروازه‌ي مهرجان، وقتي آن دو مرد چرتِ عباس‌آقا را پاره كردند و به‌اتفاق بچه به‌‌او خنديدند، در واقع روح

کتاب زن کاغذی

ریال۴۰.۰۰۰
… در بطن خود رشد دادن و سپس به دنيا آوردن، كمالِ زن‌هايي است كه وجه مشترك برخي از داستان‌هاي

کتاب کسی صدا می زند لیلی

ریال۴۰.۰۰۰
چند وقت بود سروکله‌ي يک نفر توي زندگي‌ام پيدا شده بود و حسابي فکرم را مشغول کرده بود. البته از

کتاب دنیایی که هرگز نداشتم

ریال۴۰.۰۰۰

ما اگر پذيرايي كوچك‌مان را كتابخانه كرده‌ايم، اگر از نسل دايناسورهايي هستيم كه به جاي انگشتر و ساعت جواهرنشان به يك‌ديگر كتاب هديه مي‌دهند، اما جمعه‌ها، اگر سور و ساتش فراهم باشد، ديزي بار مي‌گذاريم و سفره را وسط آشپزخانه مي‌اندازيم. يك كاسه سيرترشي‌، تُنگ دوغ و پياز كه البته ديگر آن را انتظار نداشته‌ باش كه با مشت تكه‌پاره‌اش كرده‌ باشيم...

کتاب شکارچیان سرزمین پرواز

ریال۷۵.۰۰۰
دلم آب گواراي سرد مي‌خواست؛ فقط و فقط آب. دلم مي‌خواست چنين شب‌هايي تمام شود: راه گَز‌کردن‌ها، بي‌خوابي‌ها، کمين کردن‌هاي

کتاب من با یک پریزاد دوستم

ریال۴۰.۰۰۰
چشم‌هايش سوختند. بعد گرم شدند. ديگر آن سيب سرخ را نديد. صداي مردم را نشنيد. پاهايش خم شدند و نشست.

کتاب پروانه ای برای تو و داستان های دیگر

ریال۳۵.۰۰۰
«‌پروانه‌‍‌اي براي تو و داستان‌هاي ديگر» نوزده داستان کوتاه است که بعضي از آن‌ها مانند «آقاي تافته» و «سايه‌ي دوم»

کتاب مهتاج

ریال۶۰.۰۰۰

نگاهش روي تک‌ تک قيافه‌هاي حاضران سُر خورد. به عروس برگشت و توري را بالا زد. ناگهان از آن‌چه ديد نعره‌اي از ته دل کشيد. «ثريّا» با صورتي سوخته ‌و با چشم‌هاي «مهتاج» داشت او را نگاه مي‌کرد. گردنبندي از جنس آذرخش به گردن داشت و هنوز هم شعله‌هاي کوچک آتش‌، شکل شکوفه‌هاي ابتداي بهار در حال سوختن بود‌...

کتاب از باران تا قافله سالار

ریال۷۰.۰۰۰

ـ «باران» در نشريه‌ي «بازار» چاپ شده است. خبر را از زبان علي‌مراد فدايي‌نيا شنيدم. نويسنده‌ي هم‌تبار و هم‌محله‌مان... «باران»، داستاني از شهري خشک و تف‌زده و بي‌باران ـ مسجد سليمان ـ در نشريه‌اي متعلق به شهري باراني و خيس ـ رشت ـ داستاني در «نفي» باران و «نان‌بُر» بودنش، در نشريه‌ي شهري که باران در آن‌جا نماد طراوت و سرسبزي و زايايي و شادابي است.

سبد خرید
فروشگاه
علاقه مندی ها
0 موارد محصول
حساب کاربری من