وانايي هاي كيمياگري دختري به نام ماريكو تنها به خاطر جنسيتش ناديده گرفته مي شوند و او بر خلاف ميلش براي ديدار با نامزدش، پسر دوم امپراطور، راهي قصر شاهنشاهي مي شود. در ميانه ي راه، سياه جامگان به قصد كشتن او به كاروان حمله مي كنند. او كه به طور اتفاقي نجات يافته است براي كشف حقيقت پشت پرده ي اين اتفاق، تصميم به عضويت در اين گروه جنايتكار مي گيرد.
هر نشاني از جايي كه خواهرش مي توانست رفته باشد را گم كرده بود.
كنشين ردش را تا امتداد غربي ترين ضلع جنگل جوكاي دنبال كرده بود. حتي وقتي ردش در امتداد دهكده هاي كوچك آن حوالي به عقب بازمي گشت به پي گيري اش ادامه داده بود.
علي رغم تمام مشكلات ردش را گرفته بود. سرسختانه. نيش هاي نااميدي كه قلبش را مي شكافت ناديده گرفته بود. اما رد ماريكو امروز صبح در سايه ي يك ميخانه ي قديمي ناپديد شده بود.
هيچ توضيحي برايش نداشت.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.