داستانی از زندگی دختری چهارده ساله به نام سارا و وکیلی با نام ناتاشا که سرنوشت آن ها را در کنار یکدیگر قرار می دهد. سارا دختری است که با پدر بزرگش زندگی می کند و اسب سواری را با آموزش های او آغاز کرده و ناتاشا زنی است که عملا از همسر خود جدا شده و در کارش به دفاع از حقوق بچه ها و یا مواردی در رابطه با قانون شکنی آن ها می پردازد. آسیب دیدن پدربزرگ زمینه ی تماس این دو را با یکدیگر فراهم می آورد تا داستانی نو و شگفت انگیز به وقوع بپیوندد.
ناتاشا از بعضی افراد شنیده بود که می گفتند همسر سابقشان اکنون بهترین دوستشان است. چطور چنین چیزی ممکن است؟ چطور آدم می تواند به راحتی از یک احساس-خواه عشق، خواه نفرت- به نوعی دوستی ساده و بی دغدغه برسد و بتواند بازو به بازو کنار چنین کسی قدم بردارد؟ اکنون اوقاتی را به خاطر می آورد که چنان از مک متنفر بود که می خواست سر به تنش نباشد، حتی قادر به کشتنش بود، و همین طور اوقاتی که چنان او را می خواست که فکر می کرد بدون او می میرد. چطور ممکن است تمام آن احساسات نفرت و عشق به چیزی خنثی تبدیل شود، به یک دوستی ساده؟
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.