کتاب جامع اسرار زبان بدن
کتاب جامع اسرار زبان بدن اثر آلن پیز، باربارا پیز ترجمه سعید گل محمدی، گیتی شهیدی نشر نسل نواندیش منتشر شده است
ریال۵.۵۹۹.۰۰۰
- دسته بندی: مدیریت
با خواندن این کتاب: * چگونه در دیگران تأثیر مثبت بگذاریم… * چگونه بفهمیم طرف مقابل دروغ میگوید… * چگونه همکاری و مساعدت دیگران را جلب کنیم… * چگونه در مصاحبه و مذاکره موفق باشیم… * چگونه کسی را که با ما همخوانی دارد انتخاب کنیم…
از روی ناخن یک انسان، آستینکت، چکمهها، زانوی شلوار، پینههای روی انگشت اشاره و شست او، از نحوهی حرف زدن، سرآستین پیراهنش، از روی حرکاتش، با هر یک از اینها میتوان به حرفهی او پی برد. اما اگر همهی این موارد را در یک جا گرد آوریم نمیتوانیم پرسشنامهای را که از هر لحاظ کامل و بهخوبی قابل درک باشد کامل کنیم.
ـ شرلوک هولمز
هنگامی که پسربچه بودم، همیشه میدانستم هر چیزی که مردم میگفتند همیشه همان چیزی نبود که قصد بیان آن را داشتند یا احساس میکردند. هنگامی که احساسات واقعی آنها را حدس میزدم میتوانستم وادارشان کنم مطابق میل من رفتار کنند، آنگاه به تناسب نیازهای آنها پاسخ میدادم. در یازده سالگی، فروشندگی را آغاز کردم. بعد از تعطیل شدن مدرسه برای تأمین پول توجیبیام در منازل، ابر ظرفشویی میفروختم. اگر کسی قصد خرید داشت خیلی زود متوجه میشدم و عکس آن نیز صادق بود، آنگاه میدانستم به او چه بگویم. هنگامی که زنگ خانهای را میزدم، اگر به من میگفتند: «برو پی کارت» اما دستانشان باز بود و میتوانستم کف دست آنها را ببینم، میدانستم که اگر در عین بیاعتنایی ظاهری آنها بر معرفی کالایم اصرار بورزم، از موضع خود کوتاه خواهند آمد.
همین که کسی با صدای ملایم به من میگفت: «برو، نمیخواهم»، اما انگشت او به حالت اشاره بود یا دستش به حالت مشت گره شده بود، میدانستم که باید آنجا را ترک کنم. فروشندگی را دوست داشتم و در این کار زبده بودم. در نوجوانی یعنی حدود سیزده چهارده سالگی، فروشندهی کاسه کوزه شدم و تا شب هنگام میفروختم. توانستم با خواندن ذهن مردم پول کافی در اختیار داشته باشم تا اولین قطعه از مایملک خویش را خریداری کنم. کار فروش به من فرصت داد تا با مردم رودررو شوم و از نزدیک آنها را مورد بررسی و مطالعه قرار دهم و ببینم آیا خریدار هستند یا نه، و همهی اینها تنها با توجه کردن به زبان بدن آنها امکانپذیر بود.
همچنین این مهارت دوران پررونقی را برای ملاقات دختران فراهم ساخت. بهتقریب همیشه میتوانستم پیشبینی کنم که چه کسی به درخواست آشنایی من پاسخ مثبت میدهد و چه کسی نه.
در بیست سالگی، به شرکت بیمهی عمر ملحق شدم، و به شکستن چندین حدنصاب فروش در شرکتی که برای آن کار میکردم نایل آمدم، و اولین فرد کم سن و سالی شدم که در اولین سال فعالیت خود بیش از یک میلیون دلار فروش داشت. این موفقیت مرا شایستهی مقام دریافت جایزهی یک میلیون دلاری امریکا ساخت، بهعنوان جوانی چنان خوشبخت که در بچگی، در حین فروش خرت و پرت، شیوههای خواندن و فهمیدن زبان بدن آدمها را آموخته بود و همین میتوانست مرا به قلمرو جدیدی وارد کند که بهطور مستقیم با همهی موفقیتهایی که در حین معامله با مردم به آن دست یافتم، مرتبط بود.
همهی اتفاقات آنطور که به نظر میرسد، نیست
توانایی فهمیدن قصد و نیت هر کس ساده است. آسان نیست، اما ساده است. تنها کافی است به اتفاقی که در آن محیط رخ میدهد نگاه کنید یا به آن گوش دهید، بعد آنها را با هم مقایسه کنید و به نتیجهای احتمالی دست یابید. هرچند، بیشتر مردم، تنها مواردی را میبینند که تصور میکنند آن را میبینند. در این جا بهمنظور توضیح این نکته داستانی را نقل میکنم:
دو مرد در جنگل قدم میزدند که به گودال بزرگ و عمیقی رسیدند. یکی گفت: «وای… چه عمیق به نظر میرسد! بگذار چند تا سنگریزه در آن بیندازیم تا بفهمیم عمق آن چقدر است.»
آنها چند سنگریزه پرتاب کردند و منتظر شدند، اما هیچ صدایی نشنیدند.
«خدای بزرگ، این گودال خیلی عمیق است. بگذار یکی از این تختهسنگهای بزرگ را داخل آن بیندازیم تا صدای آن را بشنویم.»
آنها دو تختهسنگ بزرگ را به داخل گودال هل دادند و منتظر شدند، اما باز صدایی نشنیدند.
یکی از آنها گفت: «اینجا وسط علفهای هرز یک راهبند قطار هست. اگر آن را بغلتانیم و به داخل گودال بیندازیم، بیبروبرگرد صدا میدهد.» آنها راهبند سنگین را تا نزدیک گودال کشیدند و بهزور بلند کردند و داخل گودال انداختند، اما هیچ صدایی از گودال خارج نشد. ناگهان از جنگل مجاور، بزی ظاهر شد که به سرعت باد میدوید. به طرف آن دو مرد هجوم آورد و مستقیم از بین آنها عبور کرد، و با همهی توان به هوا پرید و در داخل گودال ناپدید شد. آن دو مرد همانجا ایستادند. از مشاهدهی این تصویر شگفتزده شده بودند.
کشاورزی از جنگل بیرون آمد و گفت: «هی! شما بز مرا ندیدید؟»
«بله که دیدیم! عجیبترین موجودی بود که در عمر خود دیده بودیم! مثل باد از وسط جنگل دوید و به داخل آن گودال پرید!»
کشاورز گفت: «نه، آن بز من نبوده من بزم را به راهبند قطار بسته بودم!»
چهقدر کف دست خودتان را میشناسید؟
گاهی میگوییم چیزی را مثل «کف دست»مان میشناسیم، اما بررسیها ثابت میکند تنها کمتر از پنج درصد مردم میتوانند از روی عکس، کف دستشان را بشناسند. نتایج آزمایش سادهای که در برنامهای تلویزیونی اجرا شد نشان داد بیشتر مردم بهطور کلی در تشخیص علائم زبان بدن، کارآمد نیستند. ما آینهی قدی بزرگی را در انتهای سرسرای بزرگ هتل نصب کردیم. با این کار این ابهام ایجاد شد که وقتی وارد هتل میشوید، خیال میکنید راهروی طویلی از داخل هتل میگذرد و به پشت تالار منتهی میشود. ما به فاصلهی یک و نیم متری بالای زمین گل و گیاهان بلندی را از سقف آویزان کردیم بهطوری که، وقتی کسی وارد تالار میشد، به نظر میرسید گویی همزمان شخص دیگری از آن طرف تالار وارد هتل میشود. آن «شخص دیگر» بهراحتی قابل شناسایی نبود زیرا گلها و گیاهان روی صورت او را میپوشاند، اما میتوانستید بدن و حرکات او را بهطور واضح ببینید.
هر میهمان «میهمان» دیگر را به مدت پنج تا شش ثانیه میدید و بعد به سمت چپ به طرف قسمت پذیرش میچرخید. هنگامی که از آنها پرسیدیم آیا آن «میهمان» را شناختید، هشتادوپنج درصد مردان پاسخ دادند «نه». بیشتر آقایان نتوانستند هیکل خودشان را در آینه بشناسند. یکی گفت: «منظورت آن آقای چاق و زشت بود؟» تعجبی ندارد که هشتادوپنج درصد خانمها گفتند که آن آینه بود و سی درصد هم گفتند که آن «میهمان» کمی آشنا به نظر میرسید.
بیشتر آقایان و حدود نیمی از خانمها از گردن به پایین بدن خود را تشخیص نمیدهند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.