بعد از ناهار مردی می دماغم شد . بارانی پوشیده بود و به شدت نوک زبانی صحبت میکرد ، به سمتم حرکت کرد . بیش از حد نزدیکم شد و پرسیدخب تخصصتون چیه در جواب گفتم کتاب البته اعتراف میکنم که جوابم احمقانه و بیجا بود و مشخص بود که او هم جوابش را نگرفته است. گفت به شعورم توهین نکن . در ادامه جواب احمقانه قبلی ام گفتم چرا که نه . ناگفته پیداست که آن گفتگو پایان خوبی نداشت.
این کتاب در واقع خاطرات نویسنده آن طی یک سال است.خاطرات یک کتابفروش که به زبان طنز نوشته شده است و خواندن آن برای هرکسی می تواند جالب است
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.