کتاب در یک جنگل تاریک تاریک

درباره کتاب در یک جنگل تاریک تاریک:

بعضی وقت ها تنها چیز ترسناک…خودتان هستید!

در یک جنل تاریک تاریک رمانی است بی نهایت جذاب و نفس گیر که ماه ها است در لیست پرفروش ترین کتاب ها در آمریکا و اروپا قرار دارد.واتی نورا،نویسنده خلوت گزین رمان های جنایی،از طرف دوستی که سال ها از او بی خبر بوده به مهمانی دوستانه‌ای در ییلاقات  شمال انگلستان دعوت می شود.رغبتی به ترک آپارتمان کوچک و دنجش در لندن و رفتن به این سفر ندارد….چهل و هشت ساعت بعد،وقتی در بیمارستانی کیلومترها دورتر از خانه به هوش می آید،متوجه می شود کسی کشته شده است.مدام سوالی در ذهنش تکرار می شود:«چه اتفاقی افتاده؟»یا «من چه کردم؟»نورا برای یافتن پاسخ باید به جایی سرک بکشد که سال ها از آن دوری گزیده است:به گذشته….

بریده ای از کتاب:

نینا صورتش را میان دستانش گرفت.توی گودی دستانش،باصدایی خفه،گفت:«لعنت،لعنت،لعنت،لعنت»
«خوبی؟»
«نه.آره»سرش را بالا گرفت«خوبم.فقط….آه خدای من.چه مردن الکی مسخره ای.آخه کدوم احمقی شلیک میکنه،وقتی معلوم نیست تفنگ پره یا نه؟»
یاد تام افتادم که دیروز به شوخی تفنگ را این سو و آن سو می گرفت،و حالم بد شد.

گفتم :«بیچاره فلو.»
نینا پرسید:«اون ماشه رو کشید؟»
«گمون…گمون کنم.نمیدونم.تفنگ دست اون بود.»
«فکر کردم تو بودی.»
«من؟» احساس کردم از شدت تعجب و ترس دهانم باز ماند.«خدایا،نه.ولی ممکنه هر کدوممون به فلو ضربه زده باشیم.خیلی نزدیک هم وایساده بودیم.»
صدای خرخری از بیرون آمد و شنیدم که تایرهای ماشین کلر سنگ ریزه های پر برف جلوی در ورودی را خرد می کرد.همان موقع،صدای خفه ای از سمت هال‌آمد و تام پیدایش شد.یکی از درهای سنگین چوب بلوط را که دستگیره اش هنوز بهش بود،در دست داشت.
کفت :«یک تن وزنشه.ولی فقط باید تا ماشین ببریمش.»

شما می توانید این اثر را از فروشگاه اینترنتی کتاب مهربان تهیه کنید.