وقتی تو تاکسی نشستم، چقدر دلم خواست به رسم اون زمونا، با انگشتـای کوچیک لاک زدم، یه شکل قشنگ رو شیـشه بخار گرفته بکشم؛
اما همچین که به دستام نگاه کردم دیـدم انگشتام خیلی برای طرح زدن رو شیشهی تاکسی پیـر شدن. یک آن با خودم فکر کردم کاش میشد تموم شهر پر از پنـجره باشه و هر شیشهای بخار گرفتـه باشه، اونوقت تموم آدم بزرگای شهر بچـه بشن و با انگشتـای کوچیـک و قشنگ گلدونای فرفـرهدار بکشن.
بعد فکر کردم هـر خونهای یه گلـدون فرفرهای صاحب میشـه. گلدونهایی که هیچ وقت گلهاشونو به باد نمیدادن.
از متن کـتاب
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.