نویسندۀ کتاب سازوکار فاشیسم، خود را صرفاً به بازبینی و بررسی حکومتهای گذشتۀ فاشیستی و نازیستی محدود نمیکند، او درونمایههای فاشیسم را از دل جهانِ امروز، بیرون میکشد و نشان میدهد چگونه فاشیسم و نازیسم هنوز زنده است؛ از هیتلر تا ترامپ، از اردوگاه آشویتس تا «مجرم» خواندن سیاهپوستها، از یهودستیزی تا اسلامهراسی.
لب کلام جیسن استنلی آن است که «آنها» صرفاً زاییدۀ توهم و قدرتطلبی سیاستمداران است. از آنجا که مضامین این کتاب بسیار معاصر است، میتوان آن را نسخهای روزآمد از مفاهیم کلاسیک در باب فاشیسم دانست.
فهرست
مقدمه. 9
فصل ۱: گذشتۀ اسطورهای.. 17
فصل ۲: تبلیغات.. 34
فصل ۳: روشنفکرستیزی.. 44
فصل ۴ : ناواقعیت.. 60
فصل ۵: سلسهمراتب.. 77
فصل ۶: قربانیشدگی.. 88
فصل ۷: نظم و قانون.. 100
فصل ۸: دلهرۀ جنسی.. 115
فصل ۹: سدوم و عموره 126
فصل 10: ARBEIT MACHT FREI 137
مؤخره 161
قدردانی.. 167
یادداشتها 170
مقدمه
پدر و مادرم پناهجویانی بودند گریخته از اروپا که مرا با داستانهای قهرمانانۀ ملتی پروراندند که نقشی بسزا در شکست ارتش هیتلر داشت و راه را برای شکوفایی بیسابقۀ لیبرالدموکراسی گشود. پدرم که در اواخر عمر بهشدت از بیماری پارکینسون رنج میبرد اصرار داشت از سواحل نرماندی دیدن کنیم. سر بر شانۀ همسرش، نامادری من، نهاده بود و گویی آرزوی دیرین زندگی خود را محقق میدید. سرانجام، پا به مکانی گذاشته بود که بسیاری از جوانان دلاور آمریکایی در آنجا جان خود را در نبرد با فاشیسم از دست دادند. با اینکه خانوادۀ من این میراث آمریکا را ارج میگذاشت و به آن میبالید، بهخوبی آگاه بود که دلاوری آمریکایی و ایدۀ آزادی آمریکایی هرگز یکی نبوده است.
چارلز لیندبرگ پیش از جنگ دوم جهانی، با پروازهای شجاعانۀ خود و نخستین پرواز انفرادی به آن سوی اقیانوس اطلس، مظهر رشادت آمریکایی بود که مرزهای فتحشده با تکنولوژی نوین را جشن میگرفت. او با نام و آوازۀ خود نقش مهمی در جنبش اولویت آمریکا بازی کرد که مخالف جنگ با آلمان نازی بود. در مقالهای به نام «پرواز، جغرافی و نژاد» که در سال 1939 در نشریۀ پرطرفدار ریدرز دایجست چاپ شد، لیندبرگ چیزی برای آمریکا تجویز میکند که بیشباهت به نازیسم نیست:
وقت آن است که از کشمکش دست بکشیم و سپر نژاد سفید را علم کنیم. همپیمانی با نژادهای بیگانه ثمری جز مرگ برای ما ندارد. پیش از آنکه آبهای پهناور کشورهای بیگانه ما را در خود فروبلعد، باید از میراثمان در برابر مغولان، پارسیان و اعراب مغربی دفاع کنیم.][
سال 1939 همان سالی است که پدر شش سالۀ من از راه فرودگاه تمپلهفبرلین همراه مادرش الیزه پس از ماهها زندگی مخفی از آلمان نازی گریخت. او سوم اوت 1939 از راه دریا وارد نیویورک شد. کشتی او از کنار مجسمۀ آزادی گذشت و در بندر پهلو گرفت. آلبوم عکس خانوادگی ما از دهۀ 20 و 30 قرن بیستم شش قطعه عکس را در آخرین صفحۀ خود جا داده که مجسمۀ آزادی رفتهرفته شکل میگیرد و در آخرین عکس کاملاً نمایان میشود.
جنبش اولویت آمریکا چهرۀ عریان گرایش فاشیستی آن دوران آمریکا بود.] [ در دهههای 20 و 30 قرن بیستم، بسیاری از مردم آمریکا در مخالفت با مهاجرین، بهویژه مهاجرین غیراروپایی، با لیندبرگ همعقیده بودند. در واقع قانون مهاجرت مصوب 1924 که بهشدت ورود مهاجران را به کشور محدود میکرد پناهجویان غیرسفیدپوست و یهودی را هدف گرفته بود. سال 1939 چنان از شمار پناهندگان در آمریکا کاست که ورود پدر من به نیویورک بهراستی شبیه معجزه است.
دانلد ترامپ در سال 2016 با برگزیدن شعار اصلی خود «نخست آمریکا» به این تفکر جان تازهای بخشید. در هفتۀ نخستینِ ریاستجمهوری، دولت او بیوقفه به دنبال ممنوعیت مهاجران بود که شامل پناهجویان، خصوصاً پناهجویان کشورهای عربی، میشد. ترامپ همچنین وعده داد که میلیونها کارگر غیرقانونی غیرسفیدپوست آمریکای جنوبی و مرکزی را از کشور اخراج کند و تمام قوانینی را که برای فرزندان آنان حقوحقوقی قائل میشود از میان بردارد. در سپتامبر 2017، دولت اعلام کرد که در سال 2018 تنها به 45 هزار نفر پناهجو اجازۀ ورود به کشور را میدهد. این کمترین حدی است که در تاریخ برای پناهجویان تعیین شده است.
همچنانکه شعار ترامپ «نخست آمریکا» یادآور لیندبرگ است، دیگر فعالیتهای انتخاباتی او نیز خبر از شور و اشتیاق نسبت به گذشتهای نامعلوم میدهد: «به آمریکا عظمت دوباره میبخشیم.» اما دقیقاً در چشم ستاد انتخاباتی ترامپ، چه زمانی آمریکا عظمت داشت؟ قرن نوزدهم که سیاهان در آمریکا بَرده بودند؟ یا زمان جیم کروا که سیاهان آمریکایی در جنوب کشور حق رأی نداشتند؟ در مصاحبه با استیو بنن، مشاور ارشد استراتژیکِ او، که در شمارۀ هجدهم نوامبر 2016 مجلۀ هالیوود ریپورتر منتشر شده، نشانهای هست تا دوران طلایی آمریکا را از نظر ستاد انتخاباتی ترامپ بشناسیم. او در مورد سالهای پیش رو میگوید: «این سالها به اندازۀ سالهای 1930 هیجانانگیزند.» در یک کلام، دورانی که آمریکا بیشترین همدلی را با فاشیسم داشت.
* * *
اخیراً انواع گوناگون ملیگرایی افراطی راستگرا بر کشورهای مختلفی در سراسر جهان مسلط شدهاند: این فهرست شامل روسیه، مجارستان، لهستان، هند، ترکیه و ایالات متحده میشود. ارائۀ اصلی فراگیر دربارۀ این پدیده همواره پیچیده و بغرنج بوده، چون شرایط هر کدام از این کشورها اغلب یگانه و منحصربهفرد است. اما طرح چنین اصلی در زمانۀ کنونی اجتنابناپذیر است. من عنوان «فاشیسم» را برای برخی گونههای ملیگرایی افراطی (مثل ملیگرایی بر اساس نژاد، مذهب، فرهنگ) برگزیدم که در آنها یک رهبر دیکتاتور نمایندۀ ملت است و در مقام آنها حرف میزند. همانطور که ترامپ در سخنرانی خود در گردهمایی سراسری حزب جمهوریخواه در ژوئیۀ 2016 گفت: «من صدای شما هستم.»
کانون توجه من در این کتاب سیاست فاشیسم است؛ و بهویژه به تاکتیکهای فاشیستی به مثابه مکانیسمی میپردازم که برای تسخیر قدرت به کار میرود. زمانی که کسانی با بهکارگیری چنین تاکتیکهایی به قدرت میرسند، رژیمی بر پا میکنند که قسمت عمدۀ آن با شرایط تاریخی خاصِ آن کشور تعیین میشود. آنچه در آلمان اتفاق افتاد تفاوت داشت با آنچه در ایتالیا رخ داد. سیاست فاشیستی ضرورتاً به دولتی تماماً فاشیستی منجر نمیشود، اما بههرحال خطرناک است.
سیاست فاشیستی شامل استراتژیهای مشخصی است: ساختن گذشتهای اسطورهای، تبلیغات، روشنفکرستیزی، ناواقعیت، سلسلهمراتب، احساس قربانیشدگی، نظم و قانون، اشاعۀ دلهرۀ جنسی، توجه به مرکز کشور، لغو رفاه همگانی و وحدت اجتماعی. پافشاری بر روی برخی از این اصول گاهی معقول و موجه است، اما دورانهایی در تاریخ بوده که تمامی آنها در یک حزب یا جنبش سیاسی گرد هم آمدهاند. آن لحظاتْ لحظات تلخ و خطرناک تاریخ است. سیاستمداران حزب جمهوریخواه آمریکا امروزه بیشازپیش به این اصول میپردازند. علاقۀ آنها به ایستادگی بر روی چنین سیاستهایی باید اصولگرایان صادق و روراست را به درنگ وادارد.
عارضۀ خطرناک سیاست فاشیستی ناشی از شیوۀ ویژۀ آن در غیرانسانی جلوه دادن گروهی از مردم است. با طرد این گروه، مانع همدلی دیگر اقشار مردم با آنها شده و زمینه را برای اعمال رفتارهای غیرانسانی علیهشان فراهم میکند. از جملۀ این رفتارها میتوان به ایجاد محدودیت در آزادی شهروندی، حبس دستهجمعی و در موارد حاد، حذف از طریق کشتار جمعی اشاره کرد.
نسلکشی و اردوگاههای پاکسازی نژادی عموماً به دنبال تاکتیکهای سیاسیای میآید که در این کتاب شرح میدهیم. در آلمان نازی، روآندا و میانمار کنونی، پیش از آنکه دولت دست به نسلکشی بزند، قربانیان پاکسازی قومی برای ماهها یا حتی سالها در شعار رهبران و رسانهها مورد حملات شدید بودند. با چنین سابقهای، تمام آمریکاییها باید نگران باشند که دانلد ترامپ، چه زمانی که نامزد ریاستجمهوری بود و چه زمانی که انتخاب شد، آشکارا به مهاجران توهین میکرد.
سیاستهای فاشیستی از اقلیتها انسانیتزدایی میکند، حتی اگر مشخصاً دولت فاشیستی بر پا نشده باشد.] [بر اساس برخی نشانهها، میانمار در حال گذار به سوی دموکراسی است. اما از پنج سال حملۀ شعاری بیرحمانه به مردم مسلمان روهینگیا چیزی حاصل نشد جز یکی از بدترین پاکسازیهای قومی بعد از جنگ جهانی دوم.
* * *
یکی از آشکارترین نشانههای سیاست فاشیستی تفرقه انداختن است. هدف از این کارْ تفکیک مردم به دو دستۀ «ما» و «آنها» است. بسیاری از انواع جنبشهای سیاسی چنین دوگانگیای را پدید میآورند؛ مثلاً در سیاست کمونیستی، تفکیک طبقاتی را بهعنوان سلاح بهکار میگیرند. برای تعریف سیاست فاشیستی، باید دقیقاً شیوهای را شرح داد که سیاست فاشیستی از طریق آن «ما » را از «آنها» جدا میسازد و به تفاوتهای قومی، مذهبی و یا نژادی متوسل میشود و آنها را برای پدید آوردن ایدئولوژی و در نهایت اصول خود به کار میگیرد. وظیفۀ هر یک از سازوکارهای سیاست فاشیستی ایجاد یا تقویت این تمایزات است.
سیاستمداران فاشیست برای توجیه عقایدشان با تحریف فهم همگانی از تاریخ، گذشتهای اسطورهای میسازند تا نظراتشان دربارۀ شرایط امروز را موجه جلوه دهند. با تحریف در زبان آرمانها از طریق تبلیغات، درک عامۀ مردم از واقعیت را بازتعریف میکنند. از روشنفکرستیزی حمایت میکنند و دانشگاه و نظام آموزشی را آماج حملات خود قرار میدهند تا مبادا اصول و عقایدشان را به چالش کشند. نهایتاً، با این تکنیکها، سیاستهای فاشیستی وضعیت ناواقعیت را پدید میآورد که در آن توهم توطئه و اخبار جعلی جایگزین گفتوگوی عقلانی میشود.
وقتی درک عمومی از واقعیت مخدوش شد، سیاست فاشیستی برای باورهای خطرناک و غلط جا باز میکند تا در عمق جامعه ریشه بزند. نخست، ایدئولوژی فاشیستی میکوشد تفاوتهای گروههای مختلف را ذات طبیعی آنها قلمداد کند. پس از آنکه به این تفاوتها چهرۀ طبیعی بخشید، پای علم را برای تأیید سلسلهمراتب ارزش انسانها به میان میکشد. هنگامی که ردهبندی و تفکیک اجتماعی شکل و قوام گرفت، گروههای مردم، بهجای درک متقابل از یکدیگر، از هم میترسند. هر پیشروی از سوی گروههای اقلیت حس قربانیشدگی را در میان اکثریت برمیانگیزد. سیاستِ نظم و قانون، که برای همه جذاب است، «ما» شهروندانِ گوشبهفرمانِ قانون را در برابر «آنها»یی قرار میدهد که قانونگریز و مجرماند و رفتارشان تهدید جدی برای مردان گروه اکثریت است. دلهرۀ جنسیتی نیز یکی از نمونههای بارز سیاست فاشیستی است، چون افزایش برابری زن و مرد سلسلهمراتب مردسالاری را تهدید میکند.
با افزایش وحشت از «آنها»، «ما» نمایندۀ تمام فضیلتها میشویم. «ما»یی که در روستاهای قلب کشور زندگی میکنیم و بهرغم تهدیدهای قدرتیافته از رواداریِ لیبرالیستیِ جهانوطنی از جانب شهرها و اقلیت رمهوار ساکن آنها، هنوز ارزشها و سنتهای ناب ملی به گونهای معجزهآسا در مناطق «ما» جاری و ساری است. «ما» انسانهایی سختکوشیم و جایگاه شایستهمان را با تلاش و سزاواری به دست آوردهایم. «آنها» تنپرورانی بیش نیستند، حیاتشان وابسته به تولیدات ماست، خواه با سوءاستفاده از سیستم سخاوتمند رفاه اجتماعی ما، خواه با بهکارگیری نهادهای فاسد، مثل اتحادیههای کارگری که تنها هدف آن ارتزاق از دسترنج شهروندان صادق و سختکوش است. «ما» سازندگانیم، «آنها» گیرندگان.
بسیاری از مردم با ساختار ایدئولوژی فاشیسم آشنا نیستند. نمیدانند که هر مکانیسم سیاست فاشیستی بر روی «آن دیگری» بنا شده است. آنها پیوند درونی شعارهای سیاسیای را که به آنها گفتهاند همه جا فریاد بزنند درک نمیکنند. امیدوارم با نوشتن این کتاب شهروندان را به ابزارهای نقادی تجهیز کنم تا تفاوت تاکتیکهای مشروع سیاست لیبرالدموکراتیک با تاکتیکهای ناعادلانۀ سیاست فاشیستی را تشخیص دهند.
* * *
تاریخ ایالات متحده هم منصۀ ظهور بهترین لیبرالدموکراسی است و هم تجلیگاه ریشه و اساس تفکر فاشیستی (از یاد نبریم که هیتلر تحت تأثیر فدراسیون ایالات متحدۀ جنوبی و جیم کراو بود). وحشت حاصل از جنگ جهانی دوم که فرار سیل بیشمار پناهندگان از کشورهای فاشیستی را در پی داشت زمینهساز صدور اعلامیۀ جهانی حقوق بشر در سال 1948 شد که بر شأن و منزلت تکتک ابنای بشر تأکید میکرد. بانوی اول پیشین آمریکا، النور روزولت، از پیشگامان تهیه و تنظیم این اعلامیه بود که تجلی آرمانهای پس از جنگ آمریکا و نیز سازمان نوپای ملل متحد به شمار میرفت. اعلامیۀ جهانی حقوق بشر بیانیهای جسورانه است که قدرتمندانه درک لیبرال_ دموکراسی از آدمی را به معنای دقیق کلمه برای کل جامعۀ جهانی تکرار و ترویج میکند. این اعلامیه تمام ملتها و فرهنگها را به برابر دانستن تمام افراد وامیدارد و آرزوی میلیونها انسان را در جهان ازنفسافتاده در مقابل استعمار، نسلکشی نژادی، جنگ جهانی و البته فاشیسم ویرانگر بیان میکند. اصل چهاردهم این اعلامیه بهراستی تأثربرانگیز است، چون رسماً حق تمام افراد را در جستوجوی پناهندگی به رسمیت میشناسد. گرچه هدف این اعلامیه جلوگیری از تکرار رنج و آلام جنگ جهانی دوم بود، میپذیرفت که گروههای خاصی از مردم شاید دوباره مجبور به ترک ملتی شوند که روزگاری زیر یک پرچم در کنار آنها زیستهاند.
فاشیسم امروزه شاید چهرۀ سالهای دهۀ 30 را نداشته باشد، اما بار دیگر پناهجویان در سراسر جهان آوارۀ کوه و بیاباناند. کشورهایی دوباره به این تبلیغات فاشیستی متوسل شدهاند و وانمود میکنند که به مملکت حمله شده و خارجیها چه در داخل و چه در آن سوی مرزها تهدید و خطر به حساب میآیند. بیگانههراسی به ساختار فاشیسم انسجام میبخشد. از سوی دیگر، با نگاهی متفاوت به آنها، میتواند همدلی میان مردم ایجاد کند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.