Tomorrow, and Tomorrow, and Tomorrow
درباره کتاب فردا و فردا و فردا
اگر زندگی واقعی من و تو بازی بود , میتوانستی آن قدر ادامه دهی تا برنده شوی… میتوانستی هر لحظه خواستی دکمه توقف را بزنی , می توانستی همه چیز را پاک کنی و از اول شروع کنی , می توانستی انتخاب هایی را که نکردی , تجربه کنی و آن روزهایی را که نصف نیمه زندگی کرده ای تکرار کنی. می توانستی مثل شخصیت های بازی زندگی کنی که دائم می میرند و هرگز نمی میرند! بازی می توانست زندگی ات را به هم بازی ات گره بزند. درست مثل سم و سیدی که در کودکی سر بازی های ویدیویی دوست میشوند و در یک روز سرد زمستانی , دوباره همدیگر را میبینند. سم که همیشه سیدی برایش مثل یک فرمول ریاضی بود که نمی توانست او را درک کند , بازی جدیدی را با او آغاز میکند. آنها از دیگران کمک میگرند و قرض میکند و بالاخره اولین بازی ویدیویی شان را می سارند و در این مسیر , دوست داشتن و دوست داشته شدن , رسیدن به شهرت , شکست , عشق و خشم و حسادت و در نهایت جاودانگی و آرامش را تجربه میکنند. اگر میخواهی داستان عاشقانه بخوانی , اما نه از آن عاشقانه ها که همیشه خوانده ای , با سم وسیدی عاشق , البته نه همیشه عاشق , همراه شو.حتی اگر هیچ نقطه ی ی اشتراکی با آنها نداشه باشی و آن چنان طرفدار بازی های ویدیویی نباشی , آنها تو را در داستان جذاب زندگی شان غرق خواهند کرد ؛ داستان چند لایه , تفکر برانگیز و عمیق که مدت ها در خاطرت خواهد ماند. آنها تو را به دنیای بازی های دوران کودکی ات می برند. حتی شاید با خواندن روایت شیرین سی ساله آنها به دنیایی جادویی بازی ها هم علاقه مندی شوی , چرا که بازی یعنی خود جادو … یعنی سفر به زمان , یعنی فردا. یعنی بی نهایت تولد دوباره و بی نهایت رستاخیز. اگر به بازی ادامه دهی , میتوانی برنده شوی. هیچ فقدان و باختی دائمی نیست ؛ چون هیچ چیز هیچ وقت دائمی نیست.
بریده ای از کتاب
قبل از اینکه میزر خودش را با عنوان میزر از نو بسزد , سمسن میزر بود , و قبل از اینکه سمسن میز با z باشد , سمسن میزر با s بود .. با تغییر دوحرف s , u به حروف z , e از پسر بچه ای به ظاهر مودب و یهودی تبدیل شد به سازنده دنیای حرفه ای .. مدت زیادی از کودکی اش هم سم بود , آن مدل سم با نقطه که نامش در فهرست تالار افتخارات دستگاه بازی دانکی کانگ پدر بزرگش ثبت شده بود : s.a.m بیشتر زندگی هم فقط سم بود. حوالی غروب یک روز ماه دسامبر اواخر قرن بیستم , سم از واگن مترو پیاده شد و دید که راه اصلی به سمت پله برقی را جمعیت ساکنی از آدم ها که به تبلیغات ایستگاه زل زده بودند , بند آورده اند. سم دیرش شده بود. قرار ملاقاتی با مشاور تحصیلی اس داشت که بیشتر از یک ماه عقبش انداخته بود ؛ اما همه موافق بودند که این ملاقات باید پیش از تعطیلات زمستانه انجام شود. سم خیلی مردمی نبود ؛ چه بودن بینشان باشد , چه هر حماقتی که ملت دسته جمعی با آن حال میکردند. اما از این جماعت نمیشد چشم پوشی کرد. اگر می خواست به جهان روی زمین برسد , مجبور بود راهش را به زور از میانشان باز کند. سم پالتوی پشمی دو پوش سرمه ای سنگین و یغوری به تن داشت که از هم اتاقی اش مارکس به ارث برده بود. او آن را سال اول دانشگاه از فروشگاه لوازم مازاد نیروی دریایی شهر خریده بود…
بهترین کتاب سال 2022 به انتخاب آمازون
بهترین رمان سال 2022 به انتخاب کاربران سایت گودریدز
شما میتوانید این اثر را از فروشگاه اینترنتی کتاب مهربان تهیه کنید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.