رمانی که خانواده در آن نقشی به سزا ایفا می کند و از دست رفتن عضوی از آن یعنی پدر خانواده جرقه ای است برای گشایش دری به سوی دنیایی از رمز و رازها، زیرا تنها چندسال بعد از این واقعه اسکار کلیدی را می یابد که مطمئنا متعلق به پدر است اما اینکه این کلید برای چه قفلی است، سوالی است که او را به جستجو وا می دارد و همین جستجو تاریخچه ای از خانواده شان را پیش رویش نمایان می سازد. اسکار در جاده ای پرپیچ و خم و مرموز قرار می گیرد که هر لحظه چیزی تازه را برایش آشکار می کند.
دست کم، این کار خودخواهی نیست که دارم می روم، چه طور می توانم توضیحش بدهم؟ نمی توانم زندگی کنم، سعی ام را کرده ام و نمی توانم. اگر ساده به نظر می رسد، ساده است مثل کوه که ساده است. مادرت هم رنج کشید، اما او انتخاب کرد زندگی کند و زندگی کرد، پسرش باش و شوهرش. انتظار ندارم هیچ وقت درکم کنی، حتا کمتر از آن، این که ببخشی ام، ممکن است حتا این واژه ها را نخوانی، اگر اصلا مادرت این نامه را به ات بدهد. وقت رفتن است. می خواهم خوشحال باشی، خوشحالی تو را بیشتر از خوشحالی خودم می خواهم، ساده به نظر می آید؟ دارم می روم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.