-15%

کتاب براي من بخوان براي من بمان اثر عاطفه امیرانی 1404

قیمت اصلی: ۴,۵۰۰,۰۰۰ ریال بود.قیمت فعلی: ۳,۸۲۵,۰۰۰ ریال.

torobpay
هر قسط با ترب‌پی: ۹۵۶,۲۵۰ ریال
۴ قسط ماهانه. بدون سود، چک و ضامن.

وزن 551 گرم
سال چاپ

1404

مولف

عاطفه امیرانی

مترجم

ناشر

علی

موضوع

رمان ایرانی

تعداد صفحات

494

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

1

شابک

9789641936695

قطع کتاب

رقعی

توضیحات

معرفی رمان برای من بخوان برای من بمان :

رمان برای من بخوان برای من بمان، به قلم عاطفه امیرانی (هاوین) درمورد یک عشق عجیب حرف می زند، عشقی یک طرفه از عاطفه به یک خواننده جوان که او را از زندگی انداخته است. یک روز عاطفه به صورت اتفاقی کلیپ ازدواج خواننده ی محبوبش را می بیند و دنیا برایش سیاه می شود.
این رمان عاشقانه اجتماعی از نشر علی در ۴۹۴ صفحه به چاپ رسیده است.

خلاصه رمان برای من بخوان برای من بمان :

عاطفه ی رویاپرداز به صدای روح بخش خواننده ای جوان دل سپرده و خود را عاشق او می پندارد؛ اما یک روز در صفحه ی تلویزیون متوجه برق حلقه در دست مرد محبوبش می شود و می فهمد که او در همان روز عقد کرده است. اما آنجا روز تلخکامی عاطفه نیست. در یکی از اولین روزهای سال تحصیلی در دانشگاه، عاطفه پسری جوان را می بیند که بی ربط به خواننده ی محبوبش نیست…

مقداری از متن رمان برای من بخوان برای من بمان :

صداش تو گوشم پیچید اصلاً یادم رفت برای چی اومده بودم توی اتاقم.
به سرعت برق دوئیدم به طرف تلویزیون و وسط هال ایستادم به تماشاش میخکوب شده بودم سر جام و چشمام قفل شده بود بهش حیف، فقط از صفحه ی تلویزیون…. نه صدای دیگه ای میشنیدم نه چیز دیگه ای می دیدم؛ فقط خودش…
میکروفون به دست ایستاده بود میونه ی استودیوی برنامه و با لبخند می خوند یه پیرهن کرم رنگ تنش بود باکت قهوه ای سوخته و شلوار کتون هم رنگ کتش موهای خوش حالتش زیر نور بی نهایت استودیو، برق می زد، ولی نه فقط موهاش نبود دستش که اومد بالا برق یه چیزی توجهم و جلب کرد. توجه نکردم آهنگش تموم شد چشمام پر بود کی انقدر احساساتی شدم که خودم نفهمیدم؟ با دستپاچگی اشکام و پاک و موقعیتم و ارزیابی کردم. مامان اینجا نبود و بابا هم خواب بود خدا رو شکر که خوابیده بود.
برگشتم تو اتاق و طبقه ی پایین تخت نشستم هجوم افکار بود و این دل وامونده ای که خودش و زده بود به نفهمی هیچی حالیش نمی شد. احمق بود ولى لعنتی خیلی قدرتمند بود؛ اون قدر که وقتی پای این آدم خاص وسط می اومد، همه ی اراده مو ازم میگرفت؛ هلم میداد تو یه دنیای دیگه می شدم یه کس دیگه که از نظرم خیلی مزخرف بود نمی فهمیدم خودم و …. نمی فهمیدم چرا باید اشکام بریزن با دیدن یه غریبه از تو قاب تلویزیون چرا؟ واقعاً چرا؟
توی افکارم غرق بودم که با حس دستایی کوچولو روی بازوم به خودم اومدم. نگاهش کردم. آتنا گفت:
– آبجی چی شد؟ شعرش که اصلا گریه دار نبود!
خندیدم؛ میون گریه ای از سر در موندگی و خدا میدونه چقد لذت می بردم از این کار
آتنا گفت:
– آبجی، ولی خیلی قشنگ بودا… نه؟ همه ش گریه ی آدم و در می آره، از بس که فقط چیزای خوب میخونه
یه چیزی یه کسی به قلبم چنگ زد دیگه به اشکام اجازه ی ریختن ندادم. کشیده شدم تو دنیای خودم به خود واقعیم دستم و نوازش گونه کشیدم روی موهاش و با لبخند پرسیدم:
– آخه تو چرا از هر کس و هر چیزی که من خوشم می آد خوشت میاد؟
– دوست شون داری؟ طرفدارشونی؟
آتنا گفت:
– چون سلیقه ت خوبه… تو خیلی خوبی آبجی… خیلی دوستت دارم.
– بوسیدمش.
– منم خیلی دوستت دارم آجی کوشولو.
– بقیه ی برنامه رو نمی بینی؟ داره حرف میزنه ها
لبخند زدم و سر تکون دادم من و کشوند به همون جایی که چند دقیقه پیش بودم. نشستیم جرئت نگاه کردن نداشتم از حالت مستی ای که بعد دیدنش همه ی من و میگرفت بدم می اومد. چون مسخره بود بی دلیل بود، بچگانه بود.
چشمام و هدایت میکردم به گوشه و کنار استودیو از توی قاب؛ هر جایی غیر از اون گوشم پر شده بود از طنین صداش مقاومتم دوومی نیاورد و چشمم دوخته شد بهش دوباره همون برق و دیدم دستم و بردم جلو و گرفتم روبه روی صفحه ی تلویزیون
– ببین حلقه داره بالاخره ازدواج کرد.
آتنا گفت:
– آخه قبلاً هم چند بار انداخته. مگه یادت نیست؟
– اونا عقیق بودن… این یکی حلقه ست.
نفسم و فوت کردم بیرون و نیشخند زدم اون یکی خودم، از ته دل آه کشید. این یکی خودم بهش تو پید!
نه پس می خواست بیاد تو رو بگیره؟… از اون سر دنیا؟… باش تا صبح دولتت بدمد.»
با بی حوصلگی چشمام و رو هم فشار دادم راه فراری برای خلاص شدن از درگیری اینا نبود فقط باید می ایستادم تا تموم کنن ،آره، درسته! دو نیمه شده بودم؛ دو نیمه ای که مدام در حال درگیری و تیکه انداختن به هم بودن. یکی عاشق، یکی فارغ یکی عقل یکی احساس که هیچ جوره با هم راه نمی اومدن و منم خیلی وقت بود که کاری شون نداشتم فقط نگاهشون میکردم چون می دونستم فقط با یکیشون نمیتونم راهی از پیش ببرم. وقتی می تونم که صلح کنن…. یه روزی اون وقت میشه زندگی کرد میشه تصمیم گرفت. می شه آدم شد.
– صبح دولت؟… من اگه داشتم که… وای بازم داری ناشکری میکنم. هنوز که مطمئن نیستم نامزد کرده! پس چیه؟ چه مه ؟
«آره، راست میگه هنوز که مطمئن نیستیم صبر میکنیم، شاید برگشت. آخه نیست که مدتها با هم توی خونه ی شکلاتی تون زندگی میکردین… یهو جادوگر بد اجی مجی کرد و از هم دور شدین شاید سوار اسب سفیدش شد و اومد پیدات کرد وای چه روزی بشه یه بوسه ی عشق واقعی همه ی طلسمای دوری و از بین میبره تو هم میپری ترک اسبش و د برو که رفتیم. سالای سال به خوبی و خوشی با هم زندگی میکنین»
– خفه شید لطفاً! با جفت تونم!
آتنا نگاهم کرد به ابروم و دادم بالا و مردد پرسیدم:
– بلند گفتم؟
آتنا خندید.
– با کی ای؟
خب به حول و قوه ی الهی کم کم مرز بین خیال و واقعیت هم داره برام مبهم می شه. حالت عادی به خودم گرفتم.
– با این مجری و آقای خواننده دیگه خوابم می آد. هی حرف می زنن! هی چرت و پرت
سرم و خاروندم و یه خمیازه ی مصلحتی کشیدم و همون شد دلیل برای فرارم از اون موقعیت رفتم اتاقم و روی تخت خودم دراز کشیدم.
– آتنا، تلویزیون و چراغا رو خاموش کن خوابیدنی…
دستام و روی شکمم به هم قفل کردم و به سقف خیره شدم.
– حالا وقتشه. حالا اجازه داری
مثل اینکه فقط و فقط منتظر تأییدم بودن چون بلافاصله غلت خوردن و از گوشه ی چشمم چکیدن روی بالش درد بود توی سینه م؛ دردی که گفتنی نبود رازی که فاش شدنی نبود فریادهایی که آزاد شدنی نبود.
– چیکار باید میکردم؟ دیگه تشخیص درست و غلط هم برام ممکن نبود.
گاهی فکر میکنم کاش زمان بر میگشت عقب تر ولی بعد نیمه ی رو اعصاب وجودم سریع جبهه میگرفت. که چی؟… بر میگشت یا نمیگشت ممکن نبود که نبود. دلت و به چی خوش کردی؟ با چه عقلی فکر میکردی میشه؟ رو چه حسابی اصلاً اجازه ی ورود این افکار مسخره رو به ذهنت دادی؟ الحق که بچه ای!
نفسم و فوت کردم بیرون این و ول میکردم قادر بود تا صبح من و یه ریز بشوره و پهن کنه همینجا باید میبریدم صداش و گوشیم و از روی طاقچه برداشتم و ساعت و برای شش صبح تنظیم کردم پتوم و کشیدم توی بغلم و تندتند دعاهام و زیر لب خوندم و نفهمیدم کی خوابم برد.

توضیحات تکمیلی
وزن 551 گرم
سال چاپ

1404

مولف

عاطفه امیرانی

مترجم

ناشر

علی

موضوع

رمان ایرانی

تعداد صفحات

494

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

1

شابک

9789641936695

قطع کتاب

رقعی

نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “کتاب براي من بخوان براي من بمان اثر عاطفه امیرانی 1404”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *