در دنیای پرشتاب امروز، هنر ارتباط مؤثر، کلید موفقیت در تمام جنبههای زندگی است. از روابط شخصی گرفته تا تعاملات حرفهای، توانایی برقراری ارتباط شفاف، همدلانه و سازنده، نقشی حیاتی در رسیدن به اهداف و ساختن روابط پایدار ایفا میکند. کتاب «ابرارتباطگرها» به شما نشان میدهد چگونه با یادگیری مهارتهای کلیدی ارتباطی، به فردی تأثیرگذار و الهامبخش تبدیل شوید.
این کتاب، فراتر از یک راهنمای ساده، مجموعهای جامع از تکنیکها و استراتژیهای علمی را در اختیار شما قرار میدهد تا بتوانید در هر موقعیتی، با اعتمادبهنفس و مهارت، ارتباط برقرار کنید.
از درک زبان، بدن و لحن صدا گرفته تا مدیریت تعارض و مذاکرهٔ برد-برد، «ابرارتباطگرها» به شما کمک میکند تا به یک ارتباطگر حرفهای تبدیل شوید و روابطی قویتر، موفقتر و رضایتبخشتر ایجاد کنید.
اگر دربارۀ فلیکس سیگالا[1] یک حرف وجود داشت که سر زبانها افتاده بود، این بود که او بسیار راحت با دیگران ارتباط برقرار میکرد. مردم با این حس که او کمی باهوشتر، بامزهتر و سرگرمکنندهتر از بقیه است، علاقهمند بودند که باب گفتوگو را با او باز کنند. حتی اگر شما هیچ وجه اشتراکی با فلیکس نداشتید ــ که البته تقریباً غیرممکن بود، زیرا در طول گفتوگو خواهناخواه پای عقاید، تجربیات و دوستان مشترک به میان میآمد ــ اینطور به نظر میرسید که او حرفهای شما را کاملاً درک کرده است؛ درست مثل اینکه چیزی شما را به او پیوند زده باشد.
به همین دلیل بود که دانشمندان در جستوجوی او بودند.
فلیکس دو دهه از زندگیاش را در ادارۀ تحقیقات فدرال (اف.بی.آی) گذرانده بود. او پس از اتمام دانشکده و یک دوره خدمت در ارتش، به اف.بی.آی پیوسته بود و چند سالی را بهعنوان کارگزار در شرایط واقعی خدمت کرده بود. آنجا بود که برای اولینبار مافوقهایش به نحوۀ ارتباط برقرار کردن آسانش توجهی ویژه نشان دادند. چیزی نگذشت که مجموعهای از ترفیعها و تشویقها بهسویش سرازیر شدند و سرانجام به سِمت مدیر ارشد منطقهای دست یافت؛ با این دستورکار که بهعنوان مذاکرهکنندۀ همهجانبه خدمت کند. او قادر بود شاهدانی را که تمایلی به شهادت دادن نداشتند، به این کار ترغیب کند؛ افراد متواری را مجاب کند خود را تحویل مقامات دهند یا خانوادههای سوگوار را تسلی دهد. یک بار مردی را که خودش را در اتاقی با شش مار کبرا، نوزده مار زنگی و یک سوسمار حبس کرده بود، متقاعد کرد که با آرامش از اتاق بیرون بیاید و سپس نام شریکجرمهایش را در حلقۀ قاچاق حیوان فاش کند. فلیکس به من گفت: «راهحل این بود کاری کنم که همه چیز را از دیدگاه مارها ببیند. او کمی عجیبوغریب به نظر میرسید، اما ذاتاً عاشق حیوانات بود.»
در اف.بی.آی بخشی با نام «واحد مذاکرة بحران» وجود دارد که برای موقعیتهای گروگانگیری طراحی شده است. وقتی پروندهها بهطور غیرمعمولی پیچیده میشوند، مأموران اف.بی.آی اشخاصی همچون فلیکس را فرامیخوانند.
وقتی مأموران جوانتر، از فلیکس درخواست مشاوره میکردند، او درسهایی به آنها ارائه میداد: هیچگاه وانمود نکنید بیشتر از یک پلیس هستید. هرگز دیگران را فریب ندهید یا تهدید نکنید. زیاد سؤال بپرسید و وقتی اشخاص احساساتی میشوند، شما هم پابهپای آنها اشک بریزید، بخندید، ناله و شکایت کنید یا جشن بگیرید. اما عاقبت امر، آنچه باعث برتری او در حرفهاش میشد، حتی برای همکارانش نیز بهصورت راز باقی مانده بود.
تا اینکه در سال ۲۰۱۴ گروهی متشکل از روانشناسان، جامعهشناسان و دیگر محققان، از سوی وزارت دفاع به کار گماشته شدند تا با کشف روشهای جدید، هنر متقاعدسازی و مذاکره را به افسران نظامی آموزش دهند ــ اساساً میخواستند بدانند چطور میتوان به افراد یاد داد در گفتوگوها عملکرد بهتری داشته باشند. آنجا بود که دانشمندان به سراغ فلیکس رفتند. آنها از آنجایی فلیکس را میشناختند که وقتی از مقامات رسمی گوناگون خواسته بودند تا بهترین مذاکرهکنندگانی را که تاکنون با آنها کار کرده بودند نام ببرند، آنها بارها و بارها نام فلیکس را آورده بودند.
بیشتر دانشمندان انتظار داشتند فلیکس فردی قدبلند و خوشسیما، با چشمانی نافذ و صدایی مردانه و رسا باشد، اما مردی که برای مصاحبه وارد اتاق شد، فردی میانسال با سبیلی کمپشت، کمی چاق در ناحیة شکمی و صدایی نازک و تودماغی بود و شخصی کاملاً معمولی به نظر میرسید.
فلیکس به من گفت بعد از معرفی و تعارفات، یکی از دانشمندان ماهیت پروژه را توضیح داد، سپس با یک سؤال کلی شروع کرد: «میتوانید نظرتان را دربارۀ ارتباط به ما بگویید؟»
فلیکس پاسخ داده بود: «شاید بهتر باشد نظرم را با دلیل و مدرک نشان دهم. لطفاً دربارۀ یکی از بهترین خاطراتتان برایمان حرف بزنید.»
دانشمندی که در حال صحبت با فلیکس بود، خود را رئیس یک آزمایشگاه بزرگ معرفی کرده بود. او بر میلیونها دلار سرمایه و دهها نفر نیروی انسانی نظارت داشت. به نظر نمیرسید از آن دسته آدمهایی باشد که عادت داشته باشد وسط یک روز کاری از روی بیکاری بنشیند و خاطرات گذشتهاش را مرور کند.
دانشمند کمی مکث کرد و سپس گفت: «احتمالاً جشن عروسی دخترم یکی از محبوبترین خاطراتم است. همۀ خانوادهام حضور داشتند و درست چند ماه بعد، مادرم از دنیا رفت.»
فلیکس متعاقب آن چند سؤال دیگر پرسید و هرازگاهی چیزهایی از خاطرات شخصی خودش تعریف میکرد. او به مرد گفت: «خواهرم در سال ۲۰۱۰ ازدواج کرد، اما مدتی بعد به سرطان مبتلا شد و حالا دیگر در بین ما نیست. او در آن روز بسیار زیبا شده بود. من سعی میکنم همیشه او را با این تصویر به یاد بیاورم.»
چهلوپنج دقیقة بعدی هم به همین منوال سپری شد. فلیکس از مرد سؤالاتی میپرسید و هر چند وقت یک بار دربارۀ خودش نیز صحبت میکرد. هرگاه فردی مسئلهای شخصی را عنوان میکرد، فلیکس هم متقابلاً داستانی از زندگی خودش را بیان میکرد. یکی از دانشمندان مشکلاتش را با دختر نوجوانش مطرح کرد و فلیکس هم در پاسخ به او دربارۀ خالهاش صحبت کرد که علیرغم تلاش بسیار، هیچگاه نتوانسته بود با او ارتباط نزدیک و صمیمانهای برقرار کند. وقتی محقق دیگری دربارۀ دوران کودکی فلیکس پرسید، او توضیح داد که در کودکی بهشدت خجالتی بوده، اما ازآنجاکه پدرش یک فروشنده و پدربزرگش یک فرد حقهباز و شیاد بودند، او با تقلید از رفتار آنها سرانجام یاد گرفت چطور با دیگران ارتباط برقرار کند.
همینطور که به اواخر زمان تعیینشدۀ جلسهشان نزدیک میشدند، یک استاد روانشناسی صحبت فلیکس را قطع کرد و گفت: «خیلی متأسفم، اما من احساس میکنم کاری را که در حال انجامش هستید درک نمیکنم. فکر میکنید چرا اینهمه آدم به ما توصیه کردهاند با شما صحبت کنیم؟»
فلیکس در جواب گفت: «سؤال خوبی است، اما قبل از آنکه پاسخ شما را بدهم، بگذارید اول من از شما سؤالی بپرسم: شما گفتید یک مادر مجرد هستید و تصور من این است که در نقش یک مادر و یک خانم شاغل، مجبورید همزمان به امور زیادی رسیدگی کنید. ممکن است حرفم غیرعادی به نظر برسد، اما کنجکاوم بدانم شما برای شخصی که در حال طلاق گرفتن است چه توصیهای دارید؟»
زن برای لحظاتی سکوت کرد سپس گفت: «گمان میکنم با او همراهی خواهم کرد. نصیحتهای زیادی برای او دارم. وقتی من از شوهرم جدا شدم …»
فلیکس با ملایمت حرف زن را قطع کرد.
سپس گفت: «من پاسخ این سؤال را نمیخواستم، فقط میخواستم گوشزد کنم در اتاقی که عدهای از همکاران حرفهای گوشتاگوش نشستهاند و تنها با گذشت کمتر از یک ساعت گفتوگو، شما حاضرید دربارۀ یکی از خصوصیترین بخشهای زندگیتان صحبت کنید». فلیکس توضیح داد دلیل اینکه زن در آن جمع احساس راحتی کرده بود، فضایی بود که به کمک هم خلق کرده بودند و اینکه فلیکس صمیمانه به حرفهای آنها گوش داده بود، سؤالاتی پرسیده بود که از آسیبپذیری افراد پرده برداشته بود و آنها اطلاعات مهمی از زندگیهای شخصیشان را فاش کرده بودند. فلیکس دانشمندان حاضر در جمع را ترغیب کرده بود دیدگاهشان را به دنیا بیان کنند و سپس به آنها ثابت کرده بود آنچه را که گفتهاند، با گوش جان شنیده است. هرگاه کسی مطلبی برخاسته از احساسش را عنوان کرده بود ــ حتی اگر خودش متوجه نبود که احساساتش را به معرض نمایش گذاشته است ــ فلیکس متقابلاً احساسات شخصی خودش را بروز داده بود. او توضیح داد همۀ آن رفتارها و انتخابهای کوچکی که از سوی افراد حاضر در جمع سر زده بود، فضایی از اعتماد را میان آنها خلق کرده بود. فلیکس به دانشمندان گفت: «اینها مجموعهای از مهارتها هستند و جادویی در کار نیست». به بیان دیگر، همه میتوانند یک اَبَرارتباطگر باشند.
وزن | 268 گرم |
---|---|
سال چاپ |
1404 |
مولف |
چارلز داهیگ |
مترجم |
نفیسه تنکابنی |
ناشر |
نسل نواندیش |
موضوع |
روانشناسی |
تعدادصفحات |
288 |
نوع جلد |
شومیز |
نوبت چاپ |
1 |
شابک |
9786222209681 |
قطع کتاب |
رقعی |
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.