كتاب پيش رودربردارنده ي داستاني جذاب از دختري به نام لولا است كه در سه ماهگي به فرزندخواندگي قبول شده و تمام آرزويش داشتن يك كتابفروشي است. او كه تا كنون فكر مي كرده همه ي كس و كارش مرده اند با تماس وكيل مادربزرگش متوجه اشتباهش شده و تصميم مي گيرد در گذشته و اصل و نصبش جستجويي كند. در ميان اين جستار متوجه ارثيه اي عجيب می شود كه زندگي اش را متحول مي كند.
گزیده ای از کتاب
وارد مي شوم. دفتر با چوب اقاقيا تزئين شده است. مرد نسبتا جواني، با موهاي بلوطي، پيراهن چهارخانه اي بر تن و يك شلوار جين، روي يكي از صندلي هاي دفتر نشسته است. اين قدر مضطرب شده ام كه نمي دانم بايد توجه ام را روي تزئين اتاق متمركز كنم يا ظاهر او. با نگاهي خاص به من خيره شده و گويي در حال ورانداز كردنم است. آقاي شالو تصميم مي گيرد به سكوت پايان دهد.
– خانم لولا هاورمونت، ايشان آقاي ونسان گارنيه هستند؛ پسردايي شما.
با شنيدن اين جمله، رسم ادب را به كلي فراموش مي كنم و تقريبا از روي صندلي ام مي افتم.
– پسردايي؟
ونسان هم پاسخ مي دهد: «بله، اين طور كه مشخص است مادربزرگ عزيزمان رازهاي زيادي داشته!»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.